سلاله سلاله ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

سلاله نفس بابا و مامان

واکسن 4 ماهگی

٣١/٦/٩٢ یکشنبه همراه با  بازگشایی مدارس قرار بود بریم واکسن چهار ماهگی سلاله رو بزنیم توراه به یاد روزهای خوش مدرسه افتادم خیلی دوست داشتم دوباره به اون روز های پر از شور و نشاط برگردم ولی حیف؟!!!!!!!!!!!!!!خلاصه به درمانگاه رسیدیم اول دخملو قد و وزن کردیم عزیزم خیلی خوب رشد کرده بود.قد:60 سانت  وزن:5600گرم .بعد به همراه خانم پرستار به اتاق واکسن نوزادان  رفتیم اول قطره فلج اطفال داد بعد به بابایی گفت زانوی پای چپش بگیر مامانی هم با سرت ایستاد و باهات شروع به حرف زدن کرد عزیززززززززززززززززززززززززم  فقط اولش یه کم گریه کردی و زود آروم شدی بعد هم که تو ماشین بابایی نشستیم تو بغل مامانی آلاخ کردی الهییییییییییییی...
2 مهر 1392

اولین عروسک

دوست جونای عزیز سلام، امروز میخوام براتون از حرکات دوست داشتنی سلاله عزیزم بگم .دخمل گوچولوی ما کم کم  داره خیلی شیطنت میکنه همش دوست داره باهاش بازی کنی نشونه ی این درخواستشو با دست و پا زدنهای شدید نشون میده.به عروسکاش واکنش نشون میده اولین عروسکی که نسبت بهش واکنش نشون داد و خیلی دوستش داره یه خروسه که وقتی بدنشو فشار بدی صدا میکنه و سلاله خیلی دوست داره و میخنده.من وبابا از وجود تو خیلی لذت میبریم و لحظه لحظه ی زندگی شیرینمون شدی که یه لحظه دوری از تو برای ما سالها طول میکشه عزیزم .من با تمام وجودم  از تو و دقایق وجودت مینویسم تا در روز نبودن بذانی که برای پدر ومادرت خیلی عزیزی بودی. ...
2 مهر 1392

روز دختر

١٦/٦/٩٢ شنبه مصادف بود با تولد حضرت معصومه که به نام روز دختر نام گذاری شده بود.ما نهار خونه مامان جون دعوت بودیم وقتی رفتیم مامان جون تنها بود سلاله رو بغل کرد و کلی بوس وقربون صدقه که گلم روزت مبارک و بعد از اون یه کادو قشنگ که یه النگو طلا بود از باباجون و ماماجون به سلاله داد خیلی قشنگ بود شب هم که بابا از سرکار اومد یه عروسک خرگوشی قشنگ برا سلاله کادو خریده بود که اونم خیلی قشنگ بود.دست همشون درد نکنه.اینم عکساش دوست جونا. ...
20 شهريور 1392

سفر به اصفهان

جمعه 92/6/15 بابا و مامان تصمیم گرفتند که به همراه مامان جون و بابای جون و دایی جونا یه سفر یه روزه به اصفهان برن.دایی امید چون کار داشت گفت من نمی تونم بیام خلاصه من وبابا وسلاله  ومامانی وبابایی ودایی نوید با هم رفتیم.صبح ساعت 6 راه افتادیم از جاده قمصر - قهرود تفریحی رفتیم تابه میمه که رسیدیم برای صبحانه توقف کردیم جاتون خالی خیلی خوب بود بعد به سمت اصفهان راه افتادیم قراربود بریم پارک جنگلی صفه خلاصه ساعت 10/5 بود که رسیدیم یه جای خوب پیدا کردیم واونجا اطراق کردیم بساط چایی،میوه،تخمه و ... برپا شد تا موقعه نهار که جوجه هایی رو که آماده کرده بودیم رو به سیخ کشیدیم ورو آتش منقل درست کردیم و جاتون خالی خوردیم وخیلی چسبید. بعد...
19 شهريور 1392

اولین گشت سه نفره

امروز دوشنبه٩٢/٦/١٣  به مناسبت شهادت امام جعفرصادق تعطیل بود.بابا هم معمولا تو این روزا سر کار نمیره .تصمیم گرفتیم به همراه دختر نازمون به یه گردش سه نفره بریم.بابا گفت بریم به شهر برزک که در اطراف شهرستان کاشان هست بریم مامان هم قبول کرد و راه افتادیم وقتی رسیدیم اونجا هوا خیلی خنک بود بهمونم خیلی خوش گذشت و کلی هم عکس گرفتیم.بابا هم خلاقیتش کل کرد و تعدادی عکس هنری گرفت که براتون میذارم تا ببینید.فقط نظر یادتون نره عزیزان.           سلاله تو بغل بابایی خوابه         بابا وسلاله به همراه شاه توت        ...
19 شهريور 1392

یه روز زیبا

امروز 92/6/3 یکشنبه یه روز تابستانی بسیار گرم.بابا از زمانی که سلاله تو دل مامانی بود تصمیم گرفته بود که یه ماشین برای ما بخره تا راحتر اینور اونور ببریم.آخه بابایی ماشینشو بخاطر خرید خونه فروخته بود. بلاخره بعد از کلی که دنبال ماشین بود امروز خرید.یه ماشین تیبای سفید خیلی قشنگ.همه از این خرید ما خوشحال شدن و بابا وقتی که اومد مامانو سلاله رو سوار کرد بعد از این که یه گشتی تو شهر زدیم رفتیم به امامزاده قاسم که نزدیک باغی بود که عروسی مامان و بابا در آنجا برگزار شده بود. تازه باسه شام هم یه پیتزای مشتی ما رو دعوت کرد که هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی چسبید.    ...
10 شهريور 1392

تولدی دیگر

سه شنبه۹۲/۴/۱۵ حدود ۳ روز است که یه دختر تپل ومپول دیگه بنام ریحانه به خانواده ما اضافه شده که دقیقا ۵۰ روز از سلاله کوچولوی ما کوچکتره.نسبتش با عسل ما نوه دایی مامانه که امروز بعداز ظهر ما همراه مامانی رفتیم خونه اشون تا این نوگلا همدیگه رو ببینن.اینم عکساشونه                   این قدر ماشالله تکون تکون میخوردندکه بقیه ی عکساشون خیلی خوب نشد ...
10 شهريور 1392

سلاله و حرکاتش

      مامان و بابا تازگی ها بیشتر بزرگ شدن سلاله رو حساس می کنن می دونید چرا ؟چون سلاله دیگه خنده هاش معنا دار شده مامان وبابا رو دیگه خوب میشناسه ،صداهای جالبی از خودش در میاره به قول معروف به قرو قور افتاده.نمی دونی چه ذوقی می کنیم وقتی  تو به حرکات ما جواب میدی .فرشته ی زیبایم، جواهرم  مامان و بابا خیلی تورو دوست دارن چون زندگی شیرینشون تو شیرین تر کردی و روزگار خیلی خوبی را در حال سپری کردن هستیم امیدوارم  خداوند همیشه به زندگی ما عنایت داشته باشد و این روزگار برای همیشه برقرار باشد.الهی آمین ...
10 شهريور 1392

اولین مسافرت عسل مامان

٥شنبه ٩٢/٥/٢٤ بابا گفت به خانه مامانی که ساکن تهران هستند برویم.ما خیلی خوشحال شدیم.قرار شد که با ماشین عمو مهدی برویم خلاصه صبح زود راه افتادیم که برای صبحانه خونه ی مامانی بودیم.بعد بابا وعمو بیرون کار داشتند رفتند و من وسلاله هم یه خواب کوچولو کردیم تا برای بعد از ظهر سر حال باشیم.بعداز ظهر رفتیم پارک از اونجا رفتیم فلکه صتدقیه یه دور زدیم واز اونجا هم رفتیم یه بستنی مشتی خوردیم آخر شب امدیم خونه خیلی خوب بود.فردا ش که جمعه باشه هم از صبح برای گردش رفتیم بیرون.اول رفتیم به دریاچه ای که در غرب تهرانه سوار قایق شدیم خیلی حال داد از اونجا رفتیم رستوران ناهار خوردیم بعد به باغ ایرانیان در خیابان سئول رفتیم اونجاهم خیلی جالب بود و خو...
31 مرداد 1392